ده سال از درگذشت مسعود طاعتی زاده سروقامت ِزندان دهه ی شصت، فدائی خلق ایران و عضو پیشین تیم ملی بسکتبال ایران گذشت.



 مسعود طاعتی زاده، را با نام مسعود طاعتی می شناختیم، و آنها که تیم ملی بسکتبال را دنبال می کردند، خاطره هایی از  نادر کاشانی  و محمدرضا مشحون و امیر سبکتکین و محسن خلخالی و  جعفرقره خانی  و بعد تر امیر ایلیاوی با حرف و حدیث ها و بعضاً های و هویی که  داشتند و سر زبان ها بودند، را به یاد دارند. اما  مسعود طاعتی زبانزد اخلاق و معرفت بود و به همین دلیل در میان هواداران و بازیکنان بسکتبال او را نماد آزادگی  می دانستند.
۱۹ دیماه ده سال از رفتنش در سن ۵۵ سالگی گذشت، در مورد او دوستانش و نهادها و سازمان هایی که در ارتباط سیاسی و یا احیاناً تشکیلاتی او را می شناختند بسا نوشته اند که چند نمونه از آنها را در پای نوشت این مطلب می آورم. اما،  نوشتن در باره ی او در زندان جمهوری اسلامی که شوربختانه قهرمان بسکتبال و اخلاق انسانی و ورزشکاری ما، هفت سال از عمرش را در سیاهترین دهه ی تاریخ ایران یعنی دهه ی شصت شمسی-هجری گذراند، توسط رفیق و همراه او در زندان، با  نام قلمی گزینه ی استعاری "کروپ دیین" در مجموعه ای که در دست چاپ است، را در این جا می آوریم.

مسعود طاعتی (طولانی): قدبلندترین زندانیِ بند



          «…ما که در اردوگاهِ کارِ اجباری زندگی میکردیم، به چشم خود میدیدیم، مردانی را که به کلبههای دیگر میرفتند و دیگران را دلداری میدادند و آخرین تکه نانشان را هم به آنها میبخشیدند.
درست است که شماراین مردان زیاد نبودند، امّا همین هم ثابت میکند که همهچیز را میتوان از یک انسان گرفت مگر یک چیز:
آخرین آزادی بشر را در گزینش رفتارِ خود در هر شریط موجود و گزینش راه خود.
    ما در اردوگاه، هر روز و هر ساعت در برابر فرصتهایی که به ما داده می شد، قرار داشتیم و باید تصمیم می­گرفتیم، تصمیم در مورد اینکه در برابر نیروهایی که ما را تهدید میکرد تسلیم بشویم یا نه، تهدید به اینکه ما را از خودمان و از آزادی درونیمان بدُزدند، تصمیمی که مشخص میکرد ما بازیچهی شرایط هستیم، آزادی و بزرگی را از ما میگرفت و ما را به شکل یک زندانی نمونه قالب ریزی می­کرد.
    گرچه شرایط نامناسب زندگی از قبیل کمبود خواب، غذای ناکافی و فشارهای روانی گوناگون موجب میشد زندانیان به شکلی از خود واکنش نشان دهند، ولی در تجزیه و تحلیل نهایی روشن می­شود تغییر ماهیت زندانی نتیجه­ی تصمیم درونی اوست و نه تنها نتیجه ی تأثیرات زندگی ِاردوگاهی.
بنابراین،اصولاً هر مردی میتواند حتی در چنان شرایطی تصمیم بگیرد از نظر روحی و معنوی چه­گونه تغییر یابد. او میتواند ارزش انسانیِ خود را حتی در اردوگاه کار اجباری نگاه دارد.
داستایوسکی می گوید: من تنها از یک چیز می­ترسم و آن اینکه شایسته­گی رنج­هایم را نداشته باشم.
به شیوهای که انسان سرنوشت و همه رنجهایش را میپذیرد به شیوهای که صلیب خود را به دوش میکشد.
فرصتی مییابد که حتی در دشوارترین شرایط، معنای ژرف­تر به زندگی­اش ببخشد.
چنین زندگی هم­واره قهرمانانه و شرافت­مندانه و آزاد خواهد درخشید.
و بودند کسانی هم که در مبارزه برای نجاتِ جانِ خود، عظمت ِبشری خود را فراموش کرده و در زمرۀ حیوانات درمیآمدند…»
                
این بخشِ نسبتاً طولانی را از کتاب «انسان در جستجوی معنی» نوشتۀ دکتر ویکتور فرانکل چاپ سی و یکم آوردم.
خواندن مکرر این کتاب، هم به من آرامش میبخشد و هم خاطراتِ دوران اسارت را در من برمیانگیزد
                
این بخشِ نسبتاً طولانی را از کتاب «انسان در جستجوی معنی» نوشتۀ دکتر ویکتور فرانکل چاپ سی و یکم آوردم.
خواندن مکرر این کتاب، هم به من آرامش میبخشد و هم خاطراتِ دوران اسارت را در من برمیانگیزد.

هرچند خودم تجربۀ بودن در اردوگاهِ کارِ اجباری را نداشتهام، و در اردوگاه آشویتس هم نبودهام؛ میهمان زندان قزلحصار، در سالهای ۶۰-۶۳ اما، بودهام.

باری،
میخواستم از مسعود طاعتی بگویم:
قدی کشیده چون سرو نزدیک به دو متر
چهار شانه و قوی
عضو تیم ملی بسکتبال
گندمگون با موهای صافِ سیاه

چشمان مشکیِ درشت و دندان های سپید تمیز و پهن

 در نیمه های سال شصتو دو، با نظر حاجیداود رحمانی، ما تازه واردان اوین را به اتاقهای بندِ یک واحدِ یک تقسیم کردند. من سهمِ اتاق شماره بیست بودم و بوسیلهی تواب ژاور (محمد آوندی) به اتاق بردهشدم. ژاور در اتاق را سُراند و گفت: برو تو!
 ورود من به اتاقها همزمان شدهبود با لحظه­ی پایان ِبخش ویدئو از بلندگوی بند.
تقریباًهمۀ بچههایی که در اتاق بودند، برپا شدهبودند.
مسعود با آن هیکل برازنده، پنهان از چشم توابینِ نگهبان، قدم زنان در حال ادارهی جلسه­ی اتاق و جمع آوری سفارش بچهها برای فروشگاهِ اتاق بود. هنوز برپا شدنِ بچهها در یک زمان، ممنوع نشدهبود. بعد از ورود به اتاق به شوخی گفتم: رفیق نظرِ منو هم بپرس!
مسعود با خندهای دلنشین گفت: بگو سفارشت رو
از ماجرای آن پاسخ و کار بچهها بعدها آگاه شدم.
  
 تشکیل جلسات، حتی برای کارهایِ صنفی مثل گرفتن سفارش بچهها برای فروشگاه، ممنوع بود. ناچار، درلحظهئی مناسب، مسئول اتاق از فرصت پیش آمدهدر پایان ویدئو، کههمه باهم بلند میشدند، استفاده میکرد و کارها را پیش میبرد. البته بعدها مسئولِ بند اعلام کرد که حتی بعد از پایانِ ویدئو، ازجا برخاستنِ همه در یکزمان ممنوع است.
بههر حال اولین آشنائیِ من با مسعود طاعتی، معروف به طولانی، در همان اتاق بیست شکل گرفت. و بعد هر دوی ما به اتاق هجده منتقل شدیم.
مدتِ زیادی با مسعود هماتاق بودم. بههمین دلیل به برخی از خاطرات زیبای آن وجودِ نازنین اشاره می کنم.
در بدترین شرایطِ  کمبودِ غذا، که بیشترِ بچهها  در تعین شریک غذا با هم مشکل داشتند، مسعود با یکی از بچه های صَغَری در سینی غذا شریک می­شد. شریک غذای مسعود نحیف و کوچکاندام بود. ومسعود،همیشه آخرین لقمه خود را وا مینهاد و بلند میشد. ومن همیشه حرص می خوردم که چرا مسعود چنین میکند. مسعود اما، کارش را با رویِ باز و لبخند تکرار میکرد.
            یکی از زندانیان از بخش کارگری اقلیت که با ما هماتاق بود، هربار که از ملاقات با زن وبچهاش برمیگشت، با حالِ نزار، بر تخت انتهائیِ جنوبی مینشست و زارزار میگریست. مسعود، با یکی دیگر از بچهها همیشه میرفت و او را دلداری میداد و مقداری تنقلات را، که دور از چشم توابین نگاهداشته بود، به او می داد.
آن دوست زندانی در برابر مهرِ مسعود و دوستش بیش از پیش زار میزد.
هرچه بیشتر میگریست، ملاطفتِ مسعود و دوستش بیشتر میشد. و این ملاطفت و مواظبت، گاه تا ساعت ها طول میکشید.

یک بار من با دلخوری به مسعود معترض شدم که: چرا اینهمه ناز این بابا را میکشی.
جواب داد: زنوبچه دارد. تحمل حبس کشی را ندارد. باید مراقبت کرد.
با عصبانیت گفتم: مگر برای من حبس میکشد؟ اگر ادامه دادن حبس برایش مشکل است میتواند برود زیر هشت و جزء توابین بشود.
مسعود با دلخوری گفت: ما وظیفه داریم کسانی را که کمتر از ما تحمل دارند حمایت کنیم و آنان را حفظ کنیم . چرا با خودت مقایسه میکنی؟
با تندی گفتم: به من چه ربطی دارد که تحمل او یا دیگران کم است. هر کسی مسئولیت خودش را دارد. بگذار اگر قرارست چندروز دیگر به توابین بپیوندد، همین امروز این کار را بکند.
مسعود با لحن کمی تند و تلخ گفت: جای بحث نیست. مقاومت آدمها متفاوت است. باید روح انسانی خود را در چنین شرایطی بتوانیم حفظ کنیمو در حد توان کمک کنیم
و من با پاسخی تندتر روی برگرداندم.

از این گونه خاطرات بسیار می­توان از مسعود نقل کرد.
آری مسعود از مختصر غذای خود میبخشید. از مهر خود احسان می­کرد. از انسانیت و بزرگی خود چتر میساخت تا سایهبان کم طاقتان کند
مسعود از آن دسته از انسانهاست که شایستهگیِ رنجهاشان را دارند و به دیگران یاری میرسانند تا آنان نیز شایستهیِ رنجهای خود باشند.
مسعود در صف اول انسانهایی است که در دشوارترین شرایط معنای ژرف تری به زندگی میبخشند.
گفتنی از مسعود بسیار است؛ بسیار باید نوشت. بسیار
یادش گرامی باد!

می­خواستم بیشتر بنویسم ولی بغض و درد امانم نمی­دهد
با مسعود خاطرات فراوان دارم ولی

*مسعود، اگرچه از دست جلادانِ سال ۶۷ جان بدر برد، اما بیرون از زندان، در جدالی سخت با بیماری، زندگی را وانهاد و رفت.
یادش گرامی باد.


- کروپ دیین


عکس ها را چنانکه از مهر الصاق شده ی دیجیتالی آن ها مشخص است از  لینک تلگرامی #شبنامه گرفته ام و درود بر ایشان.




Comments

Popular posts from this blog

40 سال از ترور شهرام میرانی توسط مزدوران رژیم جمهوری اسلامی مرکب از دانشجویان انجمن های اسلامی و هواران سازمان کثریت گذشت و مادر شهرام هنوز به دنبال پاسخ به سوئا چگر سوزش

چهارگانه ی خلجی- مسیح نژاد- آل آقا و باقر انژاد